سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وصیت نامه سردار شهید سید احمد رحیمی

بسم ربّ الشهداء و الصدّیقین

 شهدا

ای خوشا با فرق خونین در لقاء یار رفتن              سر جدا ، پیکر جدا، در محفل دلدار رفتن

وصیت نامه شهید سید احمد رحیمی     سردار شهید سید احمد رحیمی
                     
"سردار شهید سید احمد رحیمی"
خدایا تو چه کردی با عاشقانت که سر از پا نمی شناسند و هر لحظه برای وصل به تو سخت بی تابند. این چه عشقی است در قلبهای این عزیزان که تنها به رضای تو دل بسته اند.
خداوندا ! سپاس بی منتها تو را که این تنها آرزوی آنها را بر قلبهای مالامال از عشق به امام حسین شان نگذاشتی و با ریختن خونشان مظلومیت و حقانیِت ایشان را به اثبات رساندی وآنها را به دیار خویش خواندی.
شهدا فیض دو عالم دارند                       شهدا بوی محرّم دارند
شهدا همدم عاشورایند                           شهدا گریه کن زهرایند
پدر ، ما در،همسر   و خواهر و برادرانم        
              
وقتی به حقی که هر کدامتان بر من دارید وآ نچه من در این  رابطه انجام داده ام ، فکر میکنم ،دردی سنگین جانم را پر می کند .من در زندگی حق هیچکدامتان را ادا ننموده ام و در این رابطه جداً طلب مغفرت و رضایت دارم.من همیشه این را گفته ام که چه قبل و چه بعد از انقلاب و شهدا کاری انجام نداده ام و لذا اگر در مورد حقوق شما بخصوص همسرم کوتاهی کرده ام ، برای کار بیشتر و جبران کوتاهی ها بوده است، به هر حال امیدوارم که قلباً و واقعاً از من راضی باشید .وصیت من به شما این است که به انسانیت در بند و حاکمیت استکبار جهانی بیاندیشید .
امروز ، روز استراحت نیست، روز ایثار است .روزی  است که بندگان خدا همچون بهشتی ، مطهری عزیز، رجایی ، باهنر و .... را به شهادت رسانده اند و خون آنها می جوشد.
امروز که کاخ واشنگتن و کرملین در آتش خشم محرومین همچو می سوزد و جنایتکاران عالم به سرکردگی آمریکا، ایران و انقلاب اسلامی را به عنوان کانون این شعله ها ساخته اندو تمام نیروهای خود را برای نابودی اسلام و انقلاب اسلامی بسیج نموده است،وصیت من به شما این است که به انسانیت در بند بیاندیشید .....
 
خاطرات
* شهید مظلوم سید احمد رحیمی از همان دوران جوانی مبارزه ی خود را علیه ظلم و ستم  شاه ملعون آغاز کرد.بطوریکه بیاد دارم در مسجد آیت الله آیتی نماز جماعت برقرار بود که بعد از نماز ایشان بلند شدند و مخالفت خود را علیه اسدا... علم ابراز کرد و گفت: ((من برای افرادی که هنوز گندمهای اسدا... علم  در خانه ی آنهاست ارزشی قائل نیستم.))این سخن کوبنده از چنین نوجوانی بعید به نظر می رسید.این سخن که مانند توپی در بیرجند صدا کرده بودباعث شد که مأمورین ساواک او را دستگیر و به او هشدار بدهند که در صورت تکرار با وی برخورد جدی به عمل خواهد آمد.
به نقل از : پسر عموی شهید "سید محمد علی رحیمی "
نویسنده: محمد علی دستگردی
*خاطرم می آید که دوره ی دبیرستان را با شهید رحیمی گذراندم و خوب بیاد دارم که در دبیرستان شوکتیّه سابق کلاس کنکور گذاشته بودند و تدریس این کلاس را یکی از دبیران پر مایه ی بیرجند برعهده گرفته بود.در یکی از جلسات وقتی که درس تمام شد و اکثر دانش آموزان می خواستند برگردند، تعدادی از ارازل چراغ کلاس را خاموش کردند و چند نفری هم که مانده بودند ، سر و صدا بپا کردند.وقتی شهید رحیمی از موضوع مطلع شد که ، در کلاسی که مختلط بوده، چراغ خاموش شده و دبیر هم عکس العملی از خود نشان نداده، روز بعد ایشان به مدرسه آمد و در این مورد شدیداً نسبت به دبیر اعتراض کرد که شما کلاس گذاشته اید و نباید بگذارید که این ارازل سوء استفاده کنند ، یا باید کلاسها را جدا کنید.اینجا کلاس درس  است و کلاس مسخره بازی نیست .این دبیر هم که به ایشان برخورده بود؛ لج می کند و می گوید یا جای من در این کلاس است یا جای رحیمی و از کلاس می رود.بعد از چند روزی که دیدیم دبیر به کلاس نمی آید ؛ شهید رحیمی گفتند که من از کلاس می روم بیرون تا شما به خاطر من ضرر نکنید.ایشان از اوایل دی ماه کلاس را ترک کرد و پیش خودش شروع به درس خواندن کرد .با توجه به اینکه حدود شش ماه بدون دبیر درس می خواند ولی آنچنان پیشرفت داشت که حتی از رقبای خود هم پیشی گرفت و گاهی هم که دبیر نمی آمد؛ ما چند نفری بودیم که برای رفع اشکال پیش ایشان می آمدیم و مسئله های ریاضی را که حدود یک صفحه جواب داشت، در عرض دو یا سه دقیقه حل می کرد.
به نقل از دوست شهید:هادی اکرامی
نویسنده :محمد علی دستگردی
• شهید رحیمی و شهید شهاب دو نفر از کسانی بودند که عقیده داشتند حتی روی زندانی ها هم باید کار فرهنگی صورت بگیرد.از جمله نتایج خوبی که از این کار حاصل شده بود؛ به عنوان نمونه شخصی به نام "هادی - ف" که به عنوان منافق دستگیر شده بود و به دلیل کوچکی سن از اعدام به حبس ابد محکوم شد.کار تبلیغاتی این دو شهید آنچنان اثری روی این شخص گذاشته بود که حتی او هم با ما همکاری می کرد و گاهی با ما در یک اتاق می خوابید و از اینکه یک منافق پهلوی در کنار یک پاسدار مسلح می خوابید ، نگرانی بوجود نمی آ مد .این آقا به قدری پیشرفت کرد که لیسانس زبانش را گرفت و به عنوان دانشجوی نمونه جایزه گرفت و بورس خارج را هم گرفت ولی نتوانست برود  و بعد از چهار سال با خواهر یک شهید ازدواج کرد.حال اگر یک برخورد نابجا با این جوان صورت می گرفت.شاید سرنوشت دیگری در انتظارش بود.
به نقل از دوست شهید: هادی اکرامی
• این شهید بزرگوار همیشه عادت داشت در خلوت با خدا راز و نیاز می کرد؛ به طوری که یادم می آید، روزی بود که ایشان به سپاه رفتند و شب دیر وقت شده بود و هنوز به خانه برنگشته بود و ما نگران شده بودیم، نیمه های شب بود که فهمیدم کسی پشت بام است و گریه می کند .وقتی به آنجا رفتم ، دیدم ایشان به دعا مشغولند و به ایشان گفتم :چرا به خانه نمی آئید؟ و ایشان با حالت خاصی به من گفتند: که فردا باید 13 شهید را به مزار شهدا ببریم و من غبطه می خورم که مگر از من چه گناهی سرزده که جزء اینها نیستم و ایشان تا صبح مشغول دعا  و نیایش بودند.
به نقل از همسر شهید:مریم لاکی
• آخرین باری که از ما خداحافظی کرد را به خوبی بیاد دارم .در همین دفعه بود که با همه خداحافظی کرد و بعد به راه افتاد، وقتی به درب منزل رسید، ایستاد و برگشت تا دختر چهار ماهه اش را ببوسد.هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که احساس کردم لبانش را گاز گرفت و آنقدر شدید که جای دندانها روی لبهای دخترم باقی ماند و از همانجا برگشت و به سوی جبهه ی حق شتافت.احساس من از این کار این بود که ایشان به خود گفته بود که ممکن است عشق و علاقه ی بیجا به بچه مرا از توفیق در عمل باز دارد.آری :
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند          بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
به نقل از :همسر شهید
• شهید رحیمی فوق العاده به ساده زیستن اهمیت می داد به حدی که در سنین نوجوانی هم وقتی پدرش می خواست برایش کفش بخرد ؛ می گفت ارزانترین کفش را برایشان بخرند.
بیاد دارم وقتی می خواستیم زندگی مشترکمان را آغاز کنیم ایشان وقتی  یک قالی دست باف را روی جهزیه من دیدند ، به پدرم گفتند : که آن را بردارید و به جایش موکت بدهید. که پدرم گفت: من اکنون قالی را می گذارم و بعد شما هرکاری دوست داشتی انجام بده.
ایشان شب عروسی کت خود را درآورد و به یکی از برادران سپاه که موفق به تهیه کت نشده بود، دادند .
ما مجلس خود را در یکی از مساجد برگزار کردیم ؛ یک سال و ده ماه بعد در همان مسجد مجلس شهادت ایشان برگزار گردید.
به نقل از: همسر شهید 
مصاحبه کننده :محمد علی دستگردی
• از خاطراتی که در ارتباط با نامگذاری فرزندم به یاد دارم، این است که به دلیل ارادت ایشان به امام حسین (ع) و اصحابش همیشه وصیت می نمود که اگر فرزندم پسر بود ، نامش را "مسلم " بگذارید ، چون همیشه از غربت حضرت مسلم در کوفه متأثر بود و اشک می ریخت.
به نقل از :همسر شهید
• شهید رحیمی انسان باهوش و متفکری بود که به عنوان دانشجوی نمونه ی دانشگاه پزشکی نیز برگزیده شد و ایشان در مورد مسائل فرهنگی اطلاعات زیادی داشتند و همچنین در تسخیر لانه ی جاسوسی هم دست داشته اند.
• به نقل از خودشان یکبار در سر کلاس بین دانشجویان و استاد بحثی در مورد مارکسیسم بوجود می آید که ایشان با ذکر دلایل محکم نظر مخالفان را رد کرده و مورد تشویق عده ای از دانشجویان قرار می گیرد.
• زمانیکه ما در مناطق عملیاتی بودیم ،احمد آقا هر سه شب یک بار به منزل می آمد.آخرین روزهای اسفند 1361 بود که یک روز صبح حدود 10 الی 11 صبح ایشان به منزل آمدند و من بسیار متعجب شدم، وقتی علت را پرسیدم، گفتند:که خواستم از شما سری بزنم .چند لحظه بعد وقتی ایشان بروی تخت نشست ، من پانسمان پایش را که سعی نموده بود ، زیر جوراب مخفی کند، دیدم و موضوع را فهمیدم.هنگامی که از ایشان جزئیات مسئله را پرسیدم با شادمانی جواب دادند : ((الان که تیر دشمن خدا بر بدنم نشسته امید آن دارم که مورد پذیرش خدا قرار گیرم.))   شنیدم زمانیکه مجروح شده و از پایش خون می رفته، وقتی می خواستند او را به اورژانس بفرستند، می گفته : ((نگران نباشید، چیزی نیست ، این گناهان من است که از وجودم خارج و مرا مطهر و پاک می کند)).
به نقل از :همسر شهید
• خوب به خاطر دارم آخرین روزی را که مفقود بود . شبش خواب دیدم که در کوپه قطار به همراه دخترم نشسته ام. پس از لحظاتی دیدم شهید سید احمد در بیرون کوپه و در سالن قطار به همراه یک سید نورانی از پشت پنجره ، در حال ایستاده به من اشاره می کند و می گوید: (ناراحت نباش من دارم می آیم) آن روز صبح با این خوابی که دیدم امید داشتم که از او خبری به دستم برسد. شاید ذکر این مطلب خالی از لطف نباشد که فرزندم تا آنروز که هیچ چیز نمی گفت و تنها حامل صداهای نا مفهوم دوران نوزادی بود ، آنروز بدون مقدمه مرتب (بابا بابا می گفت) من از این امر بسیار متعجب شدم و همان روز حدود ساعت 9 به بعد بود که از تهران تلفنی تماس گرفتند که یک شهید بنام احمد رحیمی که بسیجی می باشد از ارومیه به مشهد منتقل می شود ؛ که ما احتمال دادیم که جنازه مال احمد باشد .لذا از من خواستند که به محض رسیدن جنازه برایشناسایی ان بروم. خوب حق مطلب هم همین بود که احمد به راحتی قابل شناسایی نبود چرا که دست و پای راستش چند تکه بود و تمام بدنش بر اثر موج انفجار سوخته شده بود .گوشتهای زیر گلویش بخاطر اصابت ترکش برآمده بود.دندانهایش بر اثر ترکش خرد شده بود و جراحات متعددی بر سر و پیکرش نشسته بود و به همین دلیل هم پلاکش همراهش نبود.تنها زمانی که به پای چپ او نگاه کردم، قابل شناسایی بود، زیرا همان جایی بود که  17 روز قبل از شهادت مجروح شده بود و اکنون سالم مانده بود.از طرفی تنها پشت وی بود که نسوخته بود و اسمش بر روی پیراهن او نوشته بود.
با توجه به خوابی که دیدم و اینکه جنازه را با قطار به مشهد اورده بودند به عینه دریافتم که جنازه ی احمد است .
و شهیدان پس از شهادت هم حضوری عینی در زندگی خانوادهایشان دارند.
به نقل از : همسر شهید

روایت عشق
* بدانید هیچ کس نمی تواند ما را بسازد الا اینکه خودمان خود را بسازیم .ما موظف هستیم که برای ساختن خودمان حرکت کنیم ... کسی نمی آید دست ما را بگیرد و به جلو ببرد ،بلکه این خودمان هستیم که باید گامی به جلو برویم.گامی به پیش در شناخت رذایل خود، گامی به پیش در شناخت ضعف های خود، گامی به پیش جهت جذب نیروهای دیگر و گامی به پیش در جهت ایجاد این شعله و سوزش الهی در درون خود که انسان از هدایت دیگران و کمک دیگران و از رشد دیگران احساس آرامش می کند."شهید سید احمد رحیمی"
*اگر دیدید میان  شما و آنهای که شهیدان با آنها پیوند داشته اند رابطه ای است عاشقانه، بدانید که شما درمسیر شهیدانید واگر میان شما و آنهایی که شهیدان با آنها پیوند داشته اند فاصله ای است و دافعه ای است بدانید که شما با شهیدان فاصله دارید.خط فکری عبارت است از :اعتقاد به ولایت فقیه و تسلیم محض بودن در مقابل ولی فقیه، اعتقاد به اینکه پرچمدار انقلاب اسلامی روحانیت مبارز شیعه می باشد و ضربه و صدمه به روحانیت ، ضربه و صدمه به اسلام است.
"شهید دکتر سید احمد رحیمی 

روحش شاد سردار شهید سید احمد رحیمی
این است روش  و طریق مردان خدا
با تشکر

روایت سرخ
برگرفته از سایت سبز سرخ به نشانی www.sabzesorkh.ir 


» نظر