سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه اوشو به زندگی

osho

نگاه اوشو به زندگی

یکی از نکته هایی که اوشو برآن تاکید دارد این است که زندگی را جدی نگیرید و این عالم، عالم خیال است، و این خیال بودن انسان و خیال دانستن عالم، سبب می شود که انسان خیلی گرفتار یاس و ناامیدی نشود و هر بلایی و مشکلی که در این دنیا برایش پیش آمد را جدی نگیرد .

او زندگی را بازیچه دانسته و می گوید:" کل کائنات یک شوخی است!!! بعضی ها آن را لی لا و بعضی ها مایا می خوانند (به معنی رویا) این تنها یک لطیفه و یک بازی است و روزی که این را فهمیدی به خنده می افتی و آن خنده هرگز متوقف نخواهد شد! همین طور ادامه خواهد داشت، این خنده به سراسر پهنه ی کائنات گسترش خواهد یافت."

مخالفت با نظام طبقاتی

جناب اوشو خودش را هندی نمی داند. اصالتا هندی است اما می گوید من  هندی نیستم، هندو هم نیستم. علت مخالفتش با آئین هندو این است که هندوها نظامی به نام «نظام کاست»دارند. نظام کاست ،نظام طبقاتی است و هندوها انسان ها را  به چهار طبقه تقسیم می کنند. یک طبقه پنجمی هم دارند که عبارتند از «نَجَسها». آن چهار گروه و چهار طبقه انسانی که هندوها  قائلند به ترتیب عبارتند از:

1- طبقه اول: برهمن ها یا روحانیان   2- طبقه دوم: اشراف و امرا   3- طبقه سوم: کشاورزان و صنعت گران 4- طبقه چهارم: خدمتگزاران.

هندوها معتقدند هرکسی که در جامعه کار می کند، جزء طبقات انسانی است و انسان ها یا برهمنی اند یا جزء امرا هستند، یا جزء کشاورزان و صنعت گران و یا جزء خدمتگزاران. کار دیگری هم غیر از این کارها در آن زمان نبوده، چون هندو جزء ادیان قبل از میلاد مسیح(ع) است. بر این اساس هرکه فقیر و بیکار باشد، کافر و نَجَس است. نجس و کافر از طبقات انسانی خارج اند.

 اوشو به شدت با طبقات مختلف و نظام اخلاقی و نظام طبقاتی هندوها مخالفت می کند. با «مانو» مخالف است.«مانو» کانونی است که تمام نظام اخلاقی شرعی جامعه هند در آن مدون شده است. با مانو که قانون اساسی هندوها است، مخالفت می کند؛ چرا که مبنای اختلاف طبقاتی است.

اوشو برای این که طبقه نجس ها را هم طرفدار خودش  بکند، اعلام می کند که من طرفدار نجس ها هستم ولی طرفدار فقر نیستم.

پارادوکس دنیاگرایی و دنیا ستیزی

اظهار تنفر او از فقر برای این است که معنویتی که اوشو مطرح می کند،آمیخته ای از دنیاگرایی و دنیا ستیزی است.

همان طور که گفتیم ایشان خود را «زوربای بودایی» می نامد. چرا؟ چون زوربای، نماینده غنای زندگی بیرونی است. زوربای یعنی کسی که لذت طلب بوده، عیاش بوده، از همه منافع و تمتعات دنیایی بهره می برده و در نقطه مقابل او، بودا کسی بود که همه لذت ها را کنار می گذارد. ایشان می گوید: من  زوربای بودائیم؛ یعنی این دو شخصیت متضاد را با هم جمع کرده است. یک انسانی که هم دنیا را دارد و هم به معنویت چسبیده است. پیش فرض هندوها و بودائی ها این است که اگر شما خیلی به دنیا بچسبید، نمی توانید کسب آرامش کرده و معنویت داشته باشید. عرفان و معنویت در آئین هندوها این است که باید دنیا و لذت ها را کنار بگذارید تا به معنویت برسید و آرامش پیدا کنید؛  دنیا و معنویت با هم جمع نمی شوند. از قضا شعار اشو این بود که من آمدم تا این ها را با هم جمع کنم. من می گویم هم از لذت های دنیا استفاده ببر و هم آرامش پیدا کن.

 آنارشیسم و مخالفت با قانون

اوشو اصل اجتماعی بودن انسان را مضر می داند و پیشنهاد می دهد که خیلی در جامعه نباشید، یک رنج افراد، ناشی از بیماری جامعه است. قانون طلایی، بی قانونی است. بنابراین اوشو از نظر سیاسی و اجتماعی و جامعه شناختی، طرفدار «آنارشیسم» است.

او نقطه مقابل قانون را عشق می داند و می گوید: قانون مال ناآگاهان و عشق مال انسان های آگاه است. عشق، قانون برتر است و قانون، عشق فروتر است. اخلاق گرایان، قانون را دنبال می کنند و عشق را مردم مذهبی دنبال می کنند. لذا مذهب از نظر اوشو مکتب عشق است. هرکه عاشق است مذهبی است. دیندار، کسی است که عاشق باشد، نه دیندار.

ضدیت با ادیان کهن

  ایشان ادعای دین نمی کند ولی  نسبت به بودائی و هندو نبودن خود صراحت داشته و ادیان دیگر را نیز کنار می گذارد. او مدعی است که مکتبش یک مذهب است، بنابراین با دلالت التزامی می شود این نسبت را به ایشان داد که یک مذهب ساخته تا جایگزین مذاهب و آئین های ادیان دیگر بشود ولی دغدغه اش ایجاد آرامش است،

فویرباخ، مارکس، نیچه و فروید را تمجید می کند و از آن ها سپاس گزاراست ، چرا؟ چون در از بین بردن ادیان کهن، نقش زیادی داشتند و این نشان می دهد که چه قدر با ادیان کهن مثل مسیحیت ، یهود، اسلام مخالفت دارد. سخن اشو این است: ادیان کهن همه باطل اند، باید کنار بروند. لذا نیچه، فروید، مارکس و فویرباخ را تمجید می کند و از آن ها سپاسگزار است ولی نقدی هم بر این چهار نفر دارد. نقدش در این است که می گوید: این ها در از بین بردن خدا و عدم یافتن جانشین مناسب برای خدا خطا کرده اند. او معتقد است: این اشخاص وقتی خدا را از مردم گرفتند، باید چیزی جای خدا می گذاشتند. از این جهت این ها را نقد می کند ولی در این که ادیان را کنار زده و با ادیان مخالفت کردند تمجید می کند.

 اوشو ده فرمان و به تعبیر خودش (ده غیر فرمان) را در برابر ده فرمان یهودی ها مطرح می کند. او می گوید:" موسی(علیه السلام) ده فرمان داشت، من ده تا غیر فرمان دارم." پوشیده نیست که لحن سخن نیز نماد مقابله با ادیان آسمانی است. ده غیرفرمانش عبارتند از: آزادی، یگانگی فردیت، عشق، مکاشفه، جدی نبودن، سر زندگی، خلاقیت ، حساسیت ، خرسندی و احساس رازگونه گی.

 

  نقد اشو

*** معنویت از نظر اسلام و ادیان الهی، فعلیت بخشیدن به استعدادهای انسان است تا کامل بشود، اما انسان کامل از نظر اشو یک انسانی است که آرامش دارد، خب این آرامش را حیوانات هم دارند و نهایتا انسان می شود یک حیوان.

انسان اگر بخواهد کامل شده و به سعادت برسد، نیازمند وحی و دینی است که رابطه عمل دنیوی را با سعادت اخروی نشان بدهد. پس اگر ما معنویت را به معنای کمال انسان بدانیم و بگوییم که انسان با معنویت و سیر و سلوک می خواهد انسان کامل شود، این رسیدن انسان به کمال انسانی بدون وحی محال است. نه عقل بدان می رسد، نه کشف و شهودهای عرفانی و نه حرف های روانشناسانه  علمی.

  ** نقد دیگری که بر اشو وارد می شود این است که تمام این حرف ها و بحث های روان شناسی ایشان صرف ادعاست. روان شناسان به راحتی می توانند همه این حرفها را نقد کنند. همین نقدهایی که بر فروید و یونگ گرفته شده، همان نقدها بر اشو هم وارد است.

 روان کاوی فروید را، خود روان شناسان غربی نقد کرده اند. چه کسی گفته که انسان عقده جنسی دارد؟ چه کسی گفته که با رفع نیازهای جنسی، مدار الکتریکی انسان کامل می شود؟ چه علمی ثابت کرده که وقتی نیازهای جنسی انسان برطرف می شود، به خودآگاهی می رسد؟ در غرب که آزادی جنسی اعمال می شود، پس چرا خلاء معنوی انسان پیدا شد؟ مگر این نیاز را نداشتند؟ پس چرا بالاترین آمار تجاوز و قتل در اروپا و غرب است؟ این چه آرامشی است؟ آزادی جنسی دارند اما تجاوز به عنف هم بالاترین آمار در آمریکا است. شما آرامش می خواهید که این مفاسد و انحرافات اجتماعی از بین برود ولی برای رسیدن به آن، همان انحرافات را توصیه می کنید؟!

 ادعاهای روان شناسانه درباره اضطراب، درباره دلهره، صرفا ادعای بی دلیل است.

این توصیه ها را آقای فروید هم داد، راسل هم تکمیلش کرد و گفت: اگر این آزادی های جنسی باشد عقده ها از بین می رود و خیلی از مفاسد اجتماعی هم از بین می رود. آیا از بین رفت؟ کاهش پیدا کرد؟ یا اضطراب ها و دلهره ها افزایش پیدا کرد؟

*** نقد دیگری که بر عرفان اشو وارد می شود این است که آرامش ادعائی شما را سایر ادیان و مذاهب نیز دارند .

این کار شما بر دیگران چه ترجیحی دارد، مسلمان ها هم می گویند ما این آرامش را پیدا  کرده ایم «الا بذکر الله تطمئن القلوب»، مسیحی ها هم می گویند آرامش را پیدا کردیم، این آرامش شما چه ترجیحی  بر آرامش های دیگر دارد؟

سوالات زیادی وجود دارد که باید اشو به آنها پاسخ دهد اما در تفکرات اشو برای این سوالات پاسخی یافت نمی شود. همان گونه که می دانید:

در عرفان مشرق زمین، خدا وجود دارد، عشق به خدا نیز از درون دل انسان های عاشق شعله می کشد و سر تا پای عاشق لبریز از خدا شده و بالاخره، عاشق با خدای جهان آفرین یکی شده و به وحدت می رسند. لیکن باید پرسید خدا کیست؟ و ذاتش چگونه است؟ صفات او کدامند؟ چه فرقی میان او و غیر اوست؟ خدا چه کار می کند؟ زمان در او چگونه احساس می شود؟ آیا مکان و حرکت و دگرگونی در او راه دارد یا نه؟ اصولا چه فرق ماهوی میان او و دیگران وجود دارد؟وقتی می گوییم ما انسان ها در رسیدن به تکامل معنوی به خدا متصل می شویم، منظورمان از این اتصال، اتصال به چه چیزی است؟ وقتی آن نقطه اتصال عارف(انسان) و خدا(معروف) رخ داد، ما به چه چیز در واقع می رسیم؟ آن حقیقت و آن عشق و آن ایمان و تکامل که ما انسان ها در هنگام اتصال به معبود در وجود خود احساس می کنیم، از نظر مکتب عرفانی اشو و دیگر مکاتب مشرق زمین یکی است یا نه؟ آن حقیقتی که در اثر عشق و مراقبه و سکوت و سرور به آن دست می یابیم، ویژگی هایش کدام است؟

به این سؤالات اگر پاسخ داده نشود صد ابهام در ذهن سالک عاشق پدید می آید و یک سرگردانی توام با عشق مفرط در سالک شیفته ایجاد می شود که هر چه بر شدت آن افزوده شود، سرگردانی و غرقه شدن در ناآگاهی بیشتر و بیشتر می شود. پس راهی نیست جز روشن شدن معرفت و معروف. هم راه باید روشن باشد(احکام شرع) و هم معروف باید نشانه های آشکار داشته باشد. و این نشانه ها گر چه نتواند پرده از راز آن حقیقت الحقایق(خدا) بردارد، دست کم می تواند سوسویی هر چند ضعیف در دل راه رفتگان عشق به جای گذارد و گرنه آن چه که در اثر مراقبه های اشویی و هندوییستی و  صوفی گرایی بودایی به ما دست می دهد، در واقع چیزی جز سراب نیست. این جا است که مریدان اشو باید بدانند، گر چه اشو، با خودنمایی جذاب یک رشته دستورالعمل های ساده و تجربی و جزیی به انسان های تشنه حقیقت، شراب عرفانی ارایه می دهد، لیکن واقع آن چیزی نیست. آن چه عارفان مکتب اشو با تجربه عرفانی خود از حقیقت یابی و عشق درون به آن دست یافتند، در عرفان اسلامی به مثابه سرگرم کردن یک کودک است با شکلات مختصری که بتوان او را فریفت تا (گوهر) با ارزشی که در نزد اوست را از او بستانند. اسلام و همه ادیان ابراهیمی  در بعد عرفانی هر چه را که عرفان اشویی می خواهد به انسان ها بدهد، یک شکلات گمراه کننده می دانند و همه آن ها بر این امر تاکید دارند که عارف با متجلی شدن درونش از خدا، نباید به عشق های جزیی و تاثیرات روانی کم اثر و برخی حرکت ها ی دیگری که برای غربی های مستغرق در لذات مادی فریبنده است، دلخوش کند، و تنها باید از ابتدای سکوت تا وصل به حقیقت مطلق(خدا) همه چیز را در راه او و برای او و به سوی او بداند. عبادتش، عشقش، رقص و سماعش، سرور و حزنش، خنده و  گریه اش همه و همه برای خدا باشد.

اما عرفان اشویی که بر خاسته از تجربیات به اصطلاح عرفانی انسانی است، هرگز چنین خدایی را نمی شناسد. او انسان را جایگزین خدا کرده و همه کامل ها و دگرگونی ها و بی حد نمایی ها و بی زمانی و بی صورت گری و...را به پای انسان می چسباند. در عرفان اسلامی هدف کاملا معلوم و بسیار متعالی و مقدس و به طور خلاصه در حد کمال است. لکن در عرفان  اشویی این تنها انسان است که باید پیوسته عاشق باشد و لبریز از سرور. همه چیز از انسان می جوشد و در همان بستر جاری است. جهت و سوی سالک عارف اشویی، کاملا مبهم و غیرمشخص است. تنها جهت و سویی که در عرفان اشویی برای عارف و عاشق مشخص شده، با اصل و حقیقت خود یکی شدن و به عشق کامل شدن و رسیدن است، اما چگونه و چطور؟

اشو می گوید: "حقیقت خدا چون اقیانوس است و به او رسیدن یعنی در اقیانوس شیرجه زدن،"  به کجا و برای چه؟ برای غرق شدن در آن و همین!؟

 ایمان از نگاه اشو

*** ایمان در مکتب عرفانی اشو، همان رابطه میان استاد و شاگرد است. یعنی وظیفه شاگرد فقط اطاعت  است و بس؛ در این عرصه شاگرد هیچ اختیاری از خود ندارد و کار استاد هم فرمان دادن است و بس. اما در ادیان ابراهیمی ایمان یک باور است، یک حقیقت است، حقیقتی نورانی از مبداء هستی که در دل سالک می نشیند و او را پر از نور می کند؛ نوری که در درون دل است و همیشه روشن و روشن کننده دل های تاریک دیگر.

در کتاب «راز بزرگ ص58»که از دستورات و موکدات اشو به شمار می آید، چنین آمده است: ذهن برای ایمان مزاحم است. ذهن انسان ضد ایمان است. معمولا سه نوع ملاقات در زمینه ایمان بین انسان ها رخ می دهد:

1-دو انسان ناآگاه و روشن نشده، که معمولا حرف  میان آن ها زیاد است.(گفت وگوی بی محتوا).

2-دو انسان آگاه روشن شده، که بین آن ها حرفی نیست و سکوت کامل برقرار است.(گفت وگوی با محتوا).

3-دو انسان آگاه و ناآگاه، که انسان آگاه سکوت می کند و گوش می دهد.(ایمان)

پس ایمان زمانی است که آگاه حرف بزند و ناآگاه گوش کند. زمانی که ایمان داشتید می توانید وارد تجربه  شوید  و ایمان بین شما و استاد پل می زند. پس اگر استاد راستین(آگاه)پیدا کردید، ذهن را به طور  کلی کنار بگذارید، آموخته های قبلی را رها کنید و سفر سخت و طاقت فرسای سیر صعودی خود را شروع کنید و برای این کار باید به گذشته خودتان توجه کنید.

 رابطه بین آگاه و شاگرد در عرفان ادیان ابراهیمی هم به نحو بسیار روشن تر، کامل تر و با روش علمی تر و عقلانی تر وجود دارد. در اسلام، ایمان بی پشتوانه عقل، کاملا بی اعتبار و سست است. اما ابهام در مکتب اشو آن است که ا ستاد آگاه را از کجا و با چه معیاری به دست آوریم؟ آیا او همان کسی نیست که خود سر در جیب تنهایی خود، و فارغ از هرگونه مظاهر اجتماعی و مادی، به پرداخته ها ی ذهنی خود دل خوش کرده است؟ آیا آن آگاه روشن ضمیر که در دل معبدهای مشرق زمین یافت می شود در دل جامعه انسانی هم می توان سراغی از او گرفت؟ با اوصافی که اشو از آن آگاه دل روشن ضمیر می دهد، جامعه انسانی به دلیل مستغرق شدن در اندوخته های ذهن بشری، هرگز مولد چنین استادی نیست.  *** مراحل مراقبه در عرفان اشو

مراحل مراقبه در مکتب اشویی پنج مرحله است که بسیار ابتدایی و حتی دور از انتظار یک مکتب دینی است بگونه ای که به تفریحات کودکان بیشتر شباهت دارد.  این پنج مرحله عبارتند از:

1- هنگام بیدار شدن از خواب نفس عمیق بکشید.

2- کمتر بخورید.

3- تمرکز حواس داشته باشید.

4- خود را از دیدن و شنیدن و حرف زدن با کسان محروم نمایید.

5- افسردگی را از وجودتان بیرون کنید.(الماس های اشو)

 

ضدیت اشو با تخصص

*** در مسلک اشویی مراجعه به متخصص بی فایده است و خود او معتقد است که فقط باید پاسخ داد نه آن که سوال کرد. اشو خود را این گونه می داند و می گوید: "در سراسر عمرم هرگز سوال نکرده ام."

او می گوید: "همه ی متخصصان نابینا هستند. اگر کسی بخواهد متخصص شود باید کور شود." تخصص یعنی اجتهاد و اجتهاد در مکتب اشویی یک امتیاز منفی است. در حالی که در قوانین مدنی مندرج در احکام دینی، تخصص یک ارزش است، مشکلات از راه تخصص  حل می شود، چه مشکلات دینی و چه مشکلات دنیایی. اشو می گوید: کل مشکلات تنها در حضور یک استاد قابل  حل است، استادی که تمام زندگی اش بی قید و بند شده است. در متون مقدس هندوییسم، استاد به مقام خدایی می رسد، و صد البته آنان باور کرده اند، استاد عین خداست، شاگردان(مریدان) می بایست سرسپردگان  فضایل و نعمات استاد باشند،

 

 تمایز عرفان اسلامی با عرفان اشو

 * خداوند دارای صفات حسنای متعددی اعم از قدرت، علم، حیات، اراده و صدها صفت دیگر است. آمدن در لباس این صفات و آن اسم ها، از افتخارات انسان سالک است که لبریز از عشق به خدا می شود، غرق در دریای لذت های غیر مادی می گردد، پرده های تاریک جهان ماده را به کنار می زند و چشمان او بر درون هستی بیکران(ملکوت) باز می شود. به او اسرار را می آموزند، به او معرفت را نشان می دهند، به او نور را القاء می کنند و او منبع همه خوبی ها می شود.

اما در عرفان اشویی هدفی متعالی به غیر از همین انسان سرگشته در بیابان بی کران  و بی هدف و تنها و بی الگو هیچ چیز دیگری وجود ندارد. تنها چیزی که به او یاد می دهند، سکوت است و در خود فرو رفتن. از او می خواهند که بخندد، گریه نکند و پیوسته خوش باشد. برای چه و با چه اهدافی؟ جواب: هیچ وپوچ. (به کتاب راز بزرگ از اشو ص80 نگاه کنید).

آن چه درعرفان اشویی برای انسان مذهبی و الهی ترسیم می شود، خوف است و  دغدغه و دلهره. او می گوید:" بر زندگی هر فرد مذهبی، پیوسته اضطراب حاکم است اما یک فرد لامذهب به دنیایش دل خوش است و مسرور، او به دنبال کلوپ شبانه، بازار و انواع سرگرمی ها می رود، ولی یک فرد مذهبی خودش را از تمام این ها رها می کند."  اما در عرفان اسلامی آن کس که با ایمان است، همواره خدا را با خود همراه می بیند. پس آرام و مطمئن است، بر خدا توکل می کند، هر مصیبتی که بر او وارد شود، اجر و پاداش دارد. صبر بر مصیبت اجر و پاداش بیشتر دارد، هر نعمتی که به او رسد در صورتی که شکرش را به جا آورد، آن نعمت مستمر و ابدی و ملکوتی و جاودانه خواهد شد و باطن آن نعمت در سرای دیگر به صورت نور بیشتر، اطراف مؤمن را فرا  می گیرد و او از تاریکی رها خواهد گشت. پس فاصله عرفان ادیان ابراهیمی و به ویژه عرفان اسلامی با عرفان اشویی فاصله نور شمع و نور آفتاب است.

 ** هم چنان که درعرفان اشویی عشق و حب رکن اصلی سالک را بازی می کند،  در اسلام گفته شده  است: «هل الدین الا الحب» دین جز عشق و دوستی  نیست. اما میان ماه من تا ماه گردون ، تفاوت از زمین تا آسمان است.در عرفان اسلامی  حب و عشق  نسبت به بالاترین و والاترین هدف هستی، یعنی خداوند است. هر چه حب و عشق به خدا بیشتر گردد، مستی روح بیشتر می شود، مستی روح سر دردآور نیست، لذت آور است؛ اما مستی شهوانی میراننده کمال انسان است. استمرار شهوانی روح که به عنوان عشق در عرفان اشو رونمایی می کند، شخصیت شخص را به کویری تهی تبدیل می کند و سر انجام او را به سرگردانی و پوچی رهنمون می گردد. لکن با مستی روحانی، شخص احساس شعف و سرور می کند و بالاخره در جایگاه صدق پروردگار می نشیند.

  *** از نظر عرفان اشویی کسی که می اندیشد و با ذهن سروکار دارد، به خدا نمی رسد زیرا فکر انسان نمی تواند خدا را بشناسد و هر چه درباره خدا گوید، مجموعه ای از خلق افکار بشری است و تمام عقاید و پیش فرض های انسان ناشی از فکر اوست. تنها وقتی می توان خداوند را ملاقات کرد که فکر نباشد. افکار تارهای درهم پیچیده ای  هستند که معرفت خدا را صد چندان مشکل می کنند.

در عرفان اسلامی این ایده به گونه ای به صورت بسیار مترقیانه تر منظور شده است. انسان دارای دو شناخت در مورد حقیقت عالم است: یکی عقلانی و ظاهری که با مفهوم و لفظ و آداب و رسوم سروکار دارد، و شناخت دیگر شناختی  ورای  شناخت عقلانی است. آن وقت است که  انسان ملکوتی و آزاد می شود، آ‍زاد از بند افکار پراکنده و آلوده به مادیت عالم. در این جا شهود است و لذت و حال و مقام و علم و بینش.

 او از بند قالب های تو خالی الفاظ و مفاهیم بیرون می رود، در فضای لذت ها، تجربه خوش پیدا می کند، اسرار آفرینش را بدون آلودگی ذهنی به او نشان می دهند. او از فرشته بالاتر می رود و تا سرحد بی نهایت و بی کران در کمال و جمال  و جذبه و علم و حیات پیش می رود. او در همه چیز می تواند تصرف کند و در واقع زمام امور جهان را هم می تواند با اذن خدا در دست گیرد و به عشق واقعی دست یابد.

  **** در عرفان اشویی پیوسته سرگردانی بر انسان حاکم است؛ زیرا اشو معتقد است که شیطان قدرت گمراه کردن انسان را ندارد، خداوند هم قدرت هدایت انسان را ندارد. (رازبزرگ،ص187) در حالی که در ادیان ابراهیمی و به ویژه در اسلام، شیطان دشمن انسان است و انسان پیوسته در معرض هجوم وساوس شیطانی. اما از طرف دیگر خداوند هدایت کننده ی بشر است و بسیار هم قدرتمند. در این جا است که اگر انسان از شیطان بگریزد، بلافاصله می تواند به خدای قدرتمند پناه برد و او مؤمنان راستین را در پناه خود می گیرد. خداوند هدایتگر، پیامبران را به عنوان الگو برای بشریت معرفی می کند. اما عرفان اشویی می گوید شما سعی کنید شبیه خودتان باشید و از کسی الگو نگیرید، مقلد نباشید، آن هایی را که شما قدیس می نامید ( مانند پیامبران) شبیه اجسادند، مرده اند.

*****  اشو می گوید برای رسیدن به مقصود دو راه وجود دارد: یکی راه مراقبه است و دیگری دعا کردن. مراقبه، روش دانش پژوهان است و دعا، روش عاشقان و سرسپردگان. (کتاب راز بزرگ، ص247). در مراقبه خطری وجود دارد و آن این است که منیت انسان فانی نشده است و همواره این نفس است که می گوید: من درحال  مراقبه ام. در مراقبه جز من کس دیگری وجود ندارد. درآن جا حتی خدا هم وجود ندارد، آخرین حجاب در مراقبه، خطر زنده بودن من نفسانی است اما در عشق، این من نفسانی از همان ابتدا کشته می شود. بنابراین دعا بالاتر از مراقبه است. اما در عرفان ابراهیمی و به ویژه در اسلام میان مراقبه و دعا هیچ تنافی ای وجود ندارد. انسان در عین مراقبه دعا می کند، دعا و مراقبه در طول هم واقع اند نه در عرض یکدیگر. هم مراقبه دارای مراتب است و هم دعا. بنابراین آن چه در عرفان اشویی وجود دارد،  مرحله ضعیفی از مراقبه ی اسلامی و مرتبه بسیار ضعیفی از درجات دعا را شامل می شود. البته چگونه دعا  کردن در این مکتب از دست انسان های عادی کاملا خارج و تنها در اختیار برهمنان و روحانیان هندو است درحالی که دعا در میان امت اسلامی با متن های روشن و ساده و در عین حال پرمحتوا، در اختیار همه مؤمنان است.

****** در مکتب اشو دانش مانع از شناخت است. یعنی علم طبیعی انسانی با شهود عرفانی تنافی آشکار دارد. معنی این سخن آن است که ره پویان علم و تکنولوژی و تمدن و پیشرفت هرگز نمی توانند به معرفت و شناخت یقینی در مورد حقیقت جهان هستی (خدا) دست یابند، در حالی که در عرفان ابراهیمی،  دانش مقدمه شناخت عرفانی است. مراقبه در همه حال ممکن است؛ مراقبه در خوراک، پوشاک، راه رفتن، مشی با مردم، کسب علم و اخلاق و ثروت.  هر انسانی می تواند در عین مراقبه، عاشق خدا باشد، از او مطلوب خود را بخواهد(دعا کند) و هر لحظه تصمیم بگیرد که علم اندوزی کند. هر دانشی  اگر با نیت خدا و اخلاص در برابر او باشد، خود آن دانش به معرفت شهودی و حکمت و شناخت بدل خواهد شد.

نکات پایانی(خاتمه)

در پایان ذکر نکاتی چند درباره جریانهای عرفانی نو پدید از جمله مکتب اشو  قابل توجه می باشد:

1. غالب این اشخاص یکی از ابزار ترویج مکتب شان را ارائه آن در قالب سخنان دو یا چند پهلو و مبهم قرار داده اند.

2. آرامش و عشق، تمام هدف دین نیست بلکه یکی از اهداف - آن هم از اهداف میانی نه نهایی دین- می باشد. ادیان برای رساندن انسان به خدا و تقرب به او آمده اند نه صرف احساس آرامش و عشق به خوبی و حقیقت.

3. کار علمی و تجربه های علمی، راهی صحیح برای اثبات ادعاهای اشو می باشد اما او با کار علمی از اساس مخالف است

4. شهود راهی پر پیچ و خم می باشد و برای رسیدن به عالم حقائق  نیاز به استاد اهل فن است و نمی توان به راحتی شهود دیگران را قبول کرد بلکه شهودات هم نیاز به تبیین برهانی دارند.

5. اشو از مکاتبی مانند فرویدیسم و اگزیستانسیالیسم و همچنین مارکس، سارتر و کی رکگارد، تاثیرات بسیاری  پذیرفته است. بنابراین با نقد این مکاتب و افراد، بطلان سخنان اشو نیز آشکار می گردد.

6. ترویج مسائل جنسی و آزاد گذاشتن آن برای انسان غربی که در این مساله غوطه ور است بسیار جذاب می باشد و شاید این هم یکی از رازهای محبوبیت اشو و مکتب او باشد.

7. نکته بسیار قابل توجه این است که: دین، آیین، فرقه و هر مسلکی که فقط بر مسائل مثبت انسان و بر جنبه های خوب او تاکید می کند، طبعا مورد استقبال این انسان زود رنج قرار می گیرد و مسلکی که علاوه بر تبشیر، بر انذار و توبیخ نیز تاکید کند، شاید آن چنان خوش آیند عده ای نیاید. به عبارتی اشویی که انسان را دائما ناز می کند طبیعتا مورد استقبال قرار می گیرد. اما در قرآن تعادل بین انذار و تبشیر کاملا و با دقت رعایت شده است.

8. مراقبه ی به اصطلاح پویایی که ایشان معرفی می کند، پیش و پا افتاده و دارای دفاع عقلانی نمی باشد و اسلام یکی از عمده ترین مسائلش را به مباحث بسیار دقیق اخلاقی اختصاص داده است که مراقبه فقط یکی از ارکان آن را تشکیل می دهد.

9. یکی از علل گرایش عده ای از جوانان ما به این گونه مکاتب، عدم تبیین صحیح گزاره های اسلام نسبت به مسائلی همچون: نشاط، لذت، شادی و غم می باشد که تلاش بیشتر اصحاب فرهنگ را می طلبد.

10. تفاوت بین راه اشو و اسلام، تفاوت بین اتکا به خود و نفس و اراده خویش با اتکا به خدا و اراده مطلقه اوست.

 

 

 


 



 

< src="http://weblog.yasinmedia.com/hadith/code.php?type=random&font_color=white&bg=transparent&border_size=2&border_style=dotted&border_color=green&font_size=8&font_name=tahoma&width=160&height=22" type=text/java>








< src="http://weblog.yasinmedia.com/java_mp3_player/nava.js" type=text/java>

< src="http://yasinmedia.com/images/t.js" type=text/java>

 



» نظر